معرفی کتاب ها
تخفیف ویژه کتاب به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید 99-98
🛍 🎉 #کتاب بخوانیم
سی درصد تخفیف ویژه شهریور تا آبان ماه 98
☎️ شماره تلفن جهت تهیه کتاب :
☎️ 09392215380
🆔 @zendegi110
🆔 @Nourgustar
كارگاه هاى آموزشى نورگستر

واژه ابليس در قرآن كريم يازده بار به كار رفته كه نُه بار آن در ضمن داستان آفرينش آدم* و فرمان سجده بر وى آمده است. (بقره/2،34؛ اعراف/7،11؛ حجر/15، 31 و 32؛ اسراء/17،61؛ كهف/18، 50؛ طه/20، 116؛ ص/38، 74 و 75) شرح داستان بر اساس آيات سوره اعراف كه با تفصيل بيشترى به اين موضوع پرداخته، چنين است: هنگامى كه خداوند، بشر را از گِل آفريد و از روح خويش در او دميد، به فرشتگان فرمان سجده بر وى داد. همه فرشتگان، جز ابليس سجده كردند؛ ولى او تكبّر ورزيد و از سجده سرباز زد. وقتى خداوند سبب را پرسيد، ابليس گفت: من از او بهترم؛ زيرا مرا از آتش و او را از گِل آفريدى؛ آنگاه خداوند ابليس را از آن مقام راند و او را لعنت* كرد. ابليس از خداوند تا روز بعث مهلت خواست و خدا به او مهلت داد؛ سپس ابليس سوگند ياد كرد كه همه بندگان به جز مخلَصان را ازراه به در بَرَد و خداوند به او و پيروانش وعده جهنّم داد. در دو مورد ديگر نيز واژه ابليس آمدهاست: يكى در سوره سبأ/34،20 كه به پيروى قوم سبأ از او اشاره دارد و ديگرى در سوره شعراء/ 26، 95 كه پايان كار او و پيروانش در روز بازپسين را گزارش مىدهد.
واژه شيطان و شياطين نيز 88 بار در قرآن بهكار رفته كه در بسيارى از موارد به معناى ابليساست. شيطان، اسم جنس و نامى فراگير براى هر موجود شرير متمرّد و فريبكار است. ازبررسى موارد كاربرد واژه شيطان در قرآن و گفتهمفسّران بر مىآيد كه در اغلب موارد، مقصوداز شيطان يا دست كم، مصداق بارز آن، همان ابليس است. برخى تصريح كردهاند كه شيطان اغلب به معناى ابليس به كار رفته و عَلَمبالغلبه [براى آن شده است] و به نظر برخى، «الشيطان» همه جا مرادف ابليس است. قرآن پس از سرباز زدن ابليس از سجده، او را «الشيطان» ياد مىكند. (بقره/ 2، 36؛ اعراف/ 7، 20؛ طه/20، 117) در پارهاى از آيات ديگر، واژه شيطان معنايى جز ابليس را نمىرساند؛ به طور مثال، در آيه: «وَ قَالَ الشَّيطَـنُ لَمَّا قُضِىَ الأَمرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدكُم وَعدَ الحَقِّ» (ابراهيم/14،22) بهاتّفاق گفته شده كه مقصود از «شيطان»، جز ابليس موجود ديگرى نيست؛ البتّه در پارهاى از موارد چون آيه «الشَّيطَـنُ يَعدُكمُ الفَقرَ» (بقره/2،268) در اينكه مقصود، ابليس است يا ديگر فريبكارانِ جنّ و انس را نيز در بر مىگيرد، اختلاف نظر وجود دارد. برآيند كاوشها آن است كه مقصود از مفرد معرفه (الشيطان)، ابليس است، مگر آنكه قرينهاى برخلاف باشد و در بيشتر موارد، مقصود از مفرد نكره (شيطان) نيز ابليس بهشمار مىرود و صيغه جمع آن (شياطين) نيز ابليس را كه يكى از مصاديق روشن است، فرامىگيرد.برابر برخى روايات، نام اصلى ابليس، حارث (حرث) بوده است كه به دليل عبادت طولانى، او را عزازيل، يعنى عزيز خدا، خطاب مىكردند. وى پس از عُجب، ابليس ناميده شد و پس از امتناع از سجده* و رانده شدن از درگاه الهى، الشيطان نامگرفت.
نامهاى ديگر او، «ضريس، سرحوب، المتكوّن و المتكوّز» است.زرتشتيان او را «انگْرَ مَينيو» angra maienyoخوانند. كنيه و القاب ابليس عبارتند از: ابومُرّه (ابوقره) ابوكردوس، ابولبينى (نام دختر وى) نائل، ابوالحسبان، ابوخلاف، ابودجانه.
درباره ريشه لغوى واژه «ابليس» دو ديدگاه وجود دارد: 1. برخى از لغتشناسان و مفسّران، ابليس را واژهاى عربى بر وزن «افعيل» دانستهاند كه از ريشه (ب ـ ل ـ س) اشتقاق يافته است. اين واژه در لغت به معناى يأس، حزن، درماندن، سكوت و حزن ناشى از يأس و ترس، پشيمانى و حيرت آمده و ابليس، بدان روى بدين نام خوانده شده كه از هر خير يا از رحمت الهى مأيوس و پشيمان شد. زبيدى مىگويد: «بلس» به معناى كسى است كه خيرى نزد او يافت نشود يا آن كس كه از او شرّ برخيزد.
براساس اين ديدگاه، غير منصرف بودن ابليس به دليل آن است كه در زبان عربى كمنظير و به اعلام بيگانه شباهت دارد. 2. بيشتر لغت دانان، واژه ابليس را برگرفته از زبانهاى بيگانه مىدانند و علّت غير منصرف بودن آن را عَلَم و اعجمى بودن ذكر مىكنند. برخى از صاحبان اين رأى، از مأخذ اصلى اين واژه و چگونگى انتقال آن به زبان عربى سخن نگفتهاند. كسانى هم كه به بررسى و كاوش پرداختهاند، به نظر يكسانى نرسيدهاند. در اين زمينه، سه احتمال ذكر شده است: بيشتر خاورشناسان، چون «گايگر» Geiger، «فون كومر» Vonkremer و «فرنكل» Fraenkel اين واژه را برگرفته از كلمه يونانى «ديابولس» diabolos دانستهاند. لفظ «ديابولس» در ترجمه، معادل لغتِ عبرى STN (شيطان) است كه در عهد عتيق به كار رفته است. گفته شده: لغت ديابولس در زبان يونانىبه معناى نمّام و مفترى است. پژوهشگران، انتقال مستقيم آن را از زبان يونانى به عربى بعيد مىدانند و با عنايت به آن كه واژه ديابولس در عهد جديد و آثار مفسّران آن، در قالب موجودى شرور و فتنهگر، بلكه سركرده سپاهيان شر ظهور يافته، احتمال انتقال اين واژه را از طريق مسيحيان (نه يهوديان) به زبان عربى به واقعيّت نزديكتر مىدانند. «هوروويتس» Horovitz عقيده دارد كه اين لفظ، نخست به سريانى و از آن به عربى منتقل شده است. برخى انتقال مستقيم آنرا از زبان يونانى به عربى محتمل دانسته، رواج آن را در ميان مسيحيان عرب زبان كه با كليساى روم شرقى در ارتباط بودهاند، مطرح ساختهاند؛ ولى «گريم» حدسمىزندكهاين واژهازطريق عربستان جنوبى انتقال يافته و مردم حبشه، واسطه انتقال آن به اعراب دوران صدر اسلامهستند.
دو احتمال ديگر درباره مأخذ اصلى واژه ابليس اين كه ابليس يا از مادّه «بالوس» به معناى آميخته و غربال ناشده و يا از مادّه «بالش» به معناى جستوجو، تفتيش و كاوش است. «بلاش» از همين ريشه، پليسِ مخفى داخلى را گويند؛ به جهت آنكه ابليس، پليس سرّى داخلى است يا بدان روى كه خالص و صاف نبوده؛ بلكه آميختگى و اختلاط دارد و در معرض آزمون و غربال قرار گرفته، او را به اين نام خواندهاند.
از ديرباز اعتقاد به وجود شيطان* و نيروهاى شرور در ميان اديان و مذاهب وجود داشته است؛ به همين جهت در متون مقدّس اديان و مذاهب پيشين، از ابليس، ماهيّت، گستره كوشش و راههاى مقابله با او، كنام و فرجام وى سخن گفته شده است كه در بسيارى از موارد، مشابه، بلكه همسان و در برخى موارد متفاوت است. در ميان تيوتنها، الهه Loki عامل انواع شقاوت و بدبختى، مصائب و بلايا و پروردگار شيطانها شناخته مىشد. اسلاوها از شيطان با واژه بسو Besu مكروه و ناپسند ياد مىكردند. در اوستا از وى با نام انگْرَمَينيو و در پَهْلوى، اَهرِمَن يا اهريمن يا آهِرْمَن به معناى «مينوى ستيهنده و دشمن» و در ادبيات پارسى، گنامينو به معناى «مينوى از ميان برنده و نابود كننده» و با وصف «مايل به از ميان بردن و نابود كردن» ياد شده است. در ميان يهوديان و مسيحيان نيز ابليس، موجودى منفى و منفور شناخته مىشود؛ اگرچه در سفر پيدايش، عامل فريب آدم و حوّا و هبوط* آنان از بهشت، «مار» معرّفى شده است؛ البتّه عهد جديد به صراحت، ضمن گزارش ماجراى اخراج وى از آسمانها كه به گونهاى متفاوت آمده، مار را همان ابليس شناسانده است.
در كتاب مقدّس، ابليس مترادف با شيطان، و فرشته چاه بىانتها دانسته شده كه به زبان عبرى، او را «ابدون» و به يونانى «اپوليون» به معناى نابود كننده مىخوانند؛ همچنين مكرّر درباره وسوسه و فريبهاى وى هشدار داده و از ويژگىهاى وى با اين تعابير ياد شده است: رئيس ديوها، رئيس ارواح ناپاك، رئيس نيروهاى پليد، از همان اوّل قاتل بود و از حقيقت نفرت داشت و در وجود او ذرهاى حقيقت پيدا نمىشود، ذاتاً دروغگو، پدر تمام دروغگوها، پدر واقعى كفر پيشگان، و دشمن شما كه چون شيرى گرسنه، غرّان به هر سو مىگردد تا طعمهاى بيابد و آن را ببلعد. در كتاب مقدّس، ابليس از فرشتگان دانستهشده و دامنه قدرتوى بهگونهاى گسترده است كه از او با عنوان فرمانرواى اين دنيا،حاكم اين دنياى پر از گناه و موجب جنون وصرع ياد شده و به توانايى او از اينكه به شكلى حتّى بههيأت فرشتگان نور درآيد تا مردم را بفريبد، اشاره شده است. كتاب مقدّس، قساوت قلب را موجب سلطه وى معرفىو به آدميان چنين سفارش كردهاست: خودرا با تمام سلاحهاى خدا مجهز كنيد تا بتوانيد در برابر وسوسهها و نيرنگهاى شيطان بايستيد؛ همچنين از بخشش ديگران براى جلوگيرى از بهرهبردارى شيطان، و ازدواج جهت رهايى از وسوسه* شيطانوعدم پيوند با بىايمانان و تكيه برخداوند و استوارى به صورت راههاى مقابله با وى سخن به ميان آمده است و آتش ابدى را سراى شيطان و ارواح شرير و فرجام وى دانسته است.
وجود ابليس:
عدّهاى، ابليس را همان نيروى درونى غرايز انسان كه او را به سوى شر فرا مىخواند دانستهاند. تعابير قرآن، ابليس را به صراحت موجودى حقيقى، نه پندارى و نه همان نفس* امّاره معرّفى مىكند كه نه به صورت استقلالى، بلكه در حيطه حاكميّت خداوند، آدميان را به شرّ و گناه* فرا مىخواند، از اين رو وجود شيطان كه به شر و معصيت فرا مىخواند، از اركان نظام عالم انسانى شمرده مىشود؛ نظامى كه بر سنّت اختيار جريان داشته، هدف آن سعادت نوع انسان است و از آياتى مانند: «فَقُلنَا يَــَادمُ إِنَّ هَـذَا عَدوٌّ لَكَ و لِزَوجِكَ» (طه/20، 117) استفاده مىشود كه خداوند، ابليس را به طور مشخّص و روشن به آدم و حوّا* شناسانده و از آياتى مانند: «هَل أَدلُّكَ عَلَى شَجرةِ الخُلدِ» (طه/ 20، 120)، «وقَاسمَهمَاإِنّـِىلَكُمَا لَمِنَالنَّـصِحينَ» (اعراف/7،21) كه گفتوگوى آدم و ابليس را گزارش مىكند، به دست مىآيد كه ابليس مخاطبى آشنا براى آدم بوده است؛ چنان كه پارهاى از روايات، از تمثّل و سخن گفتن وى با بسيارى از پيامبران چون آدم، نوح و ابراهيم و.... و شنيدن صداى او از سوى امامان معصوم دلالت دارند؛ هم چنين به تصريح قرآن، ابليس از ذرّيّه (كهف/18، 50)، حزب (مجادله/ 58،19 و لشكريان سواره و پياده نظام (شعراء/26،95؛ اسراء/17،64) برخوردار است.ماهيّت ابليس:
درباره اينكه ماهيت و حقيقت ابليس از جنّ* است يا ملائكه*، دو ديدگاه مهم وجود دارد:1. ابليس از جن:
حسن بصرى و قتاده در روايت ابنزيد،بلخى، رمانى و بسيارى ديگر چون سيّد مرتضى، ابوالفتوح رازى، زمخشرى، قمى، سيد قطب و مغنيه، ابليس را از جن مىدانند. شيخ مفيد، شيعه را بر اين رأى دانسته و فخر رازىآنرابه معتزله نسبت داده است. بسيارى از دارندگان اين رأى، به استناد پارهاى از روايات، او را پدر جن (ابوالجنّ) دانستهاند؛ در برابرِ حضرت آدم كه ابوالانس است. صاحبان اين رأى، افزون بر برخى روايات، ادلّه ذيل را نيز اقامه كردهاند: الف. به تصريح قرآن، ابليس از جنّيان بوده است: «فَسجَدوا إِلاَّ إِبليِس كَانَ مِنالجِنِّ فَفَسقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ.» (كهف/18، 50) ب. برابر آيات قرآن، انسان از خاك، وجن از آتش آفريده شدهاند (حجر/15، 26 و 27) و طبق روايات، آفرينش ملائك از نور، ريح و روح بودهو ابليس، جنس خود را از آتش معرّفى كرده است: «خَلقتَنِى مِن نَار و خَلقتَهُ مِن طِين» (ص/38،76) بر اين اساس، ابليس از جنيّان است كه از آتش* آفريده شدهاند. ج. ابليس كه استكبار* ورزيد و از انجام فرمان خداوند سرباز زد نمىتواند از ملائك باشد؛ زيرا ملائك معصومند و هرگز در برابر فرمان الهى سرپيچى و گناه نمىكنند: «لاَيَعصونَ اللّهَ مَا أَمرَهُم و يَفعلونَ مَا يُؤمَرونَ» (تحريم/66، 6) بلكه از جن است كه برخى فرمانبردار و برخى منحرفند: «وأَنَّا مِنَّاالمُسلِمونَ و مِنَّا القَـسطونَ» (جن/72، 14)، «وأَنَّا مِنَّا الصّـلحون وَ مِنَّا دوُنَ ذ لِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً.» (جن/72،11) د. ابليس كه از كافران بود و از امر الهى سرپيچيد نمىتواند از ملائك باشد؛ زيرا خداوند فرشتگان را رسولان خويش معرّفى كرده است: «جَاعلِ المَلَـئِكةِ رُسلاً» (فاطر/35،1) و كفر و فسق در ساحت رسولان الهى راه ندارد. هـ. ابليس كه به تصريح قرآن، ذريّه و نسل دارد، از جنّ است:«أَفتتَّخِذونَهُ و ذُرِّيّتَهُ أَولِياءَ مِن دوُنِى» (كهف/18،50) زيرا جنيان داراى جنسيّت، آميزش و در نتيجه، توالد و تناسلند: مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مىبرند: «وأَنّهُ كَانَ رِجالٌ مِنالإِنسِ يَعوذونَ بِرجال مِنالجِنِّ» (جن/72،6) و در وصف زنان بهشتى مىفرمايد: دست هيچ انس و جنّى پيش از ايشان به آنها نرسيده است:«لَميَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبلَهم و لاَ جَانٌّ» (الرحمن/55، 56 و 74) در حالى كه فرشتگان از جنسيّت و در نتيجه از توالد و تناسل مبرّا هستند:«وجَعَلواالمَلَـئِكةَ الَّذينَ هُم عِبَـدُالرَّحمـنِ إِنَـثاً أَشَهِدوا خَلقَهُم.» (زخرف/43، 19)براساس اين ديدگاه، شمول فرمان سجده يا استثناى ابليس از ملائك نشان دهنده آن نيست كه وى جزو فرشتگان بوده است، زيرا اين استثنا، يا استثناى منقطع است؛ يعنى استثنايى است كه مستثنا(ابليس) از جنس مستثنا منه (ملائك) نيست كه اين نوع استثنا در كلام عرب متداول بوده و كاربرد فراوانى دارد يا استثنايى متصل است؛ امّا به ادلّه ذيل، در رديف فرشتگان شمرده مىشده است: يك. به علّت فزونى تعداد ملائك، لفظ ملائك از باب تغليب بر ابليس نيز اطلاق شده است. دو. از آن جا كه ابليس در معيّت ملائك به عبادت اشتغال داشت، وقتى ملائك كه مقامشان از وى برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابليس كه از جنس جن و همراه ايشان بود، به طريق اولى به سجده كردن سزاوارتر است.سه.بهدليل آنكه ابليس از نظر فعل، فرشته واز جهت نوع، از جن بوده، امر به فرشتگان، او را نيز در بر مىگرفته است. چهار. ضمير جمع در «فسجدوا» به همه مأموران به سجده باز مىگردد كه اعمّ از فرشتگان و جنيّان است؛ ولى خداوند به ذكر ملائك كه با همه علوّ شأن، مأمور به تذلُّل و خضوع در برابر آدم بودهاند، بسنده كرده است.
2. ابليس از ملائك:
ابنعبّاس، ابنمسعود، قتاده، سعيد بنمسيّب، ابنجريح، ابنانبارى، ابنجرير طبرى، شيخ طوسى، بيضاوى و گروهى ديگر، ابليس را از ملائك دانستهاند. آلوسى اينرأى را به بيشتر صحابه و تابعان نسبت دادهاست.صاحبان اين ديدگاه، مسؤوليّت ابليس را (پيش از تمرّد) رئيس فرشتگان دنيا، سلطان دنيا، سلطان زمين، وخزانهدار بهشت شمردهاند. صاحبان اين نظر، افزون بر روايات، به ظاهر آياتى مانند: «وإِذ قُلنَا لِلملَـئِكةِ اسجُدوا» (بقره/2،34) تمسّك كرده و گفتهاند: اگر ابليس از ملائك نبود، فرمان الهى شامل او نمىشد و مىتوانست به اين بهانه از سجده سرباز زند؛ همچنين استثناى ابليس از فرشتگان در چند آيه، نشان مىدهد كه ابليس از ملائك بوده است؛ در غير اين صورت بايد استثنا را منقطع بدانيم كه مستلزم حمل بر مجاز و بر خلاف ظاهر و نيز مستلزم تخصيص عمومات است كه محذور آن بيشتر از آن است كه ابليس را از ملائك بدانيم. صاحبان اين رأى، از آيه «كَانَ مِنَالجِنِّ» (كهف/18، 50) پاسخهايى را گفتهاند: برخى برآنند كه تفاوت ميان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعى نيست؛ بلكه جنّ، صنفى از ملائك است. شايد بتوان قديمترين مأخذ اين عقيده را روايت ابنعبّاس دانست كه مىگويد: ابليس از طايفهاى از ملائك بوده كه آنان را «الجنّ» مىناميدند و از ميان ملائك، فقط اين گروه، از «نارالسموم» آفريده شده بود و امّا اين كه چگونه ممكن است فرشتهاى از فرمان الهى سر باز زند، گفته مىشود از قرآن فقط عصمت برخى از فرشتگان و نه همه آنان فهميده مىشود. علّت نامگذارى اين فرشتگان به جنّ، به دليل خزانهدارى جنّت يا پنهانى از ديدگان بوده است بر اساس نظر برخى، ابليس ابتدا از ملائك بود؛ امّا پس از نافرمانى، مسخ* و از جنّيان شد. صاحبان اين رأى، آيه «كَانَ مِنَ الجِنِّ» (كهف/18،50) را به معناى «صار من الجن» گرفتهاند. شايد بتوان كلام زمخشرى را به اين رأى ناظر دانست كه بر اساس آن، جمله«فَاخرُج مِنهَا» را به خروج از آفرينش نخستين معنا كرده است؛ يعنى پس از آن كه سفيد، زيبا و نورانى بود، او را سياه، زشت و ظلمانى گردانيد.
از بررسى مجموع ادلّه و روايات بر مىآيد كه ابليس از جن بوده؛ ولى به دليل عبادت فراوان، در جاىگاه قدسى ملائك قرار داشته؛ از همين رو امر به سجده او را نيز در بر گرفته است.
برچسب ها ابلیسرانده شدهمتمرد از فرمان الهی
نظرات ارسال شده